قصه فرار از سرنوشت: بر اساس قصه ای از مثنوی معنوی
نویسنده:
خسرو شایسته
امتیاز دهید
نقاشی: رضا زاهدی
می گویند در روزگار بسیار دور بازرگانی بود ثروتمند و خوش بنیه به نام مشفق الدین حلبی که به ملک التجار هم معروف بود. این ملک التجار حلبی همه چیز داشت. از خانه و باغ بالا و پایین گرفته تا اسب و اشتر و مال و حشم فراوان، خلاصه مکنت او در چهار گوشه جهان زبانزد بود. از طرفی، هم سالم و هم خوش بنیه بود و هم خوش مشرب و چرب زبان و مجلس گرم کن. اما در کنار همه این نعمت ها و موهبت هایی که خدا به او ارزانی داشته بود یک عیب بسیار بسیار بزرگ هم داشت. و آن عیب عبارت بود از اینکه به شدت مال دوست بود و خسیس، راضی بود جانش را بگیرند اما از او پول طلب نکنند...
بیشتر
می گویند در روزگار بسیار دور بازرگانی بود ثروتمند و خوش بنیه به نام مشفق الدین حلبی که به ملک التجار هم معروف بود. این ملک التجار حلبی همه چیز داشت. از خانه و باغ بالا و پایین گرفته تا اسب و اشتر و مال و حشم فراوان، خلاصه مکنت او در چهار گوشه جهان زبانزد بود. از طرفی، هم سالم و هم خوش بنیه بود و هم خوش مشرب و چرب زبان و مجلس گرم کن. اما در کنار همه این نعمت ها و موهبت هایی که خدا به او ارزانی داشته بود یک عیب بسیار بسیار بزرگ هم داشت. و آن عیب عبارت بود از اینکه به شدت مال دوست بود و خسیس، راضی بود جانش را بگیرند اما از او پول طلب نکنند...
تگ:
مثنوی معنوی
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قصه فرار از سرنوشت: بر اساس قصه ای از مثنوی معنوی